هفت سین

هفت سین

ساخت وبلاگ

امکانات وب

حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳

حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳

 

مردی ز کنندهٔ در خیبر پرس

اسرار کرم ز خواجهٔ قنبر پرس

گر طالب فیض حق به صدقی حافظ

سر چشمهٔ آن ز ساقی کوثر پرس

 …

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 745 تاريخ : يکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت: 18:41

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴

 

آنانکه محیط فضل و آداب شدند

در جمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون

گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند

 …

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 822 تاريخ : شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 12:20

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

 

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را

حالی خوش دار این دل پر سودا را

می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه

بسیار بتابد و نیابد ما را

 …

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 760 تاريخ : جمعه 15 خرداد 1394 ساعت: 18:20

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

برخیز و بیا بتا برای دل ما

حل کن به جمال خویشتن مشکل ما

یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم

زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما

 …

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 778 تاريخ : جمعه 15 خرداد 1394 ساعت: 18:20

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

قرآن که مهین کلام خوانند آن را

گه گاه نه بر دوام خوانند آن را

بر گرد پیاله آیتی هست مقیم

کاندر همه جا مدام خوانند آن را

 …

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 756 تاريخ : جمعه 15 خرداد 1394 ساعت: 16:38

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

 

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را

حالی خوش دار این دل پر سودا را

می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه

بسیار بتابد و نیابد ما را

 …

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 778 تاريخ : جمعه 15 خرداد 1394 ساعت: 16:38

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸

چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستش را

به شست عشق دست آورد جان بت پرستش را

به گوش دل بگفت اقبال رست آن جان به عشق ما

بکرد این دل هزاران جان نثار آن گفت رستش را

ز غیرت چونک جان افتاد گفت اقبال هم نجهد

نشستست این دل و جانم همی‌پاید نجستش را

چو اندر نیستی هستست و در هستی نباشد هست

بیامد آتشی در جان بسوزانید هستش را

برات عمر جان اقبال چون برخواند پنجه شصت

تراشید و ابد بنوشت بر طومار شصتش را

خدیو روح شمس الدین که از بسیاری رفعت

نداند جبرئیل وحی خود جای نشستش را

چو جامش دید این عقلم چو قرابه شد اشکسته

درستی‌های بی‌پایان ببخشید آن شکستش را

چو عشقش دید جانم را به بالای‌یست از این هستی

بلندی داد از اقبال او بالا و پستش را

اگر چه شیرگیری تو دلا می‌ترس از آن آهو

که شیرانند بیچاره مر آن آهوی مستش را

چو از تیغ حیات انگیز زد مر مرگ را گردن

فروآمد ز اسپ اقبال و می‌بوسید دستش را

در آن روزی که در عالم الست آمد ندا از حق

بده تبریز از اول بلی گویان الستش را

 
هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : دانلود ,دانلود آهنگ جدید ,دانلود آلبوم ,دانلود آلبوم جدید ,تبلیغات ,تبلیغات رایگان , کسب در آمد از وب , نویسنده : سجاد بازدید : 714 تاريخ : پنجشنبه 14 خرداد 1394 ساعت: 15:26

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶

تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را

فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را

ز خون ما قصاصت را بجو این دم خلاصت را

مهل ساقی خاصت را برای خاص و عامی را

بکش جام جلالی را فدا کن نفس و مالی را

مشو سخره حلالی را مخوان باده حرامی را

غلط کردار نادانی همه نامیست یا نانی

تو را چون پخته شد جانی مگیر ای پخته خامی را

کسی کز نام می‌لافد بهل کز غصه بشکافد

چو آن مرغی که می‌بافد به گرد خویش دامی را

در این دام و در این دانه مجو جز عشق جانانه

مگو از چرخ وز خانه تو دیده گیر بامی را

تو شین و کاف و ری را خود مگو شکر که هست از نی

مگو القاب جان حی یکی نقش و کلامی را

چو بی‌صورت تو جان باشی چه نقصان گر نهان باشی

چرا دربند آن باشی که واگویی پیامی را

بیا ای هم دل محرم بگیر این باده خرم

چنان سرمست شو این دم که نشناسی مقامی را

برو ای راه ره پیما بدان خورشید جان افزا

از این مجنون پرسودا ببر آن جا سلامی را

بگو ای شمس تبریزی از آن می‌های پاییزی

به خود در ساغرم ریزی نفرمایی غلامی را

 

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 769 تاريخ : پنجشنبه 14 خرداد 1394 ساعت: 15:17

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا

تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا

تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد

تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا

بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی

ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما

تویی دریا منم ماهی چنان دارم که می‌خواهی

بکن رحمت بکن شاهی که از تو مانده‌ام تنها

ایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر

دمی که تو نه‌ای حاضر گرفت آتش چنین بالا

اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند

کز آتش هر که گل چیند دهد آتش گل رعنا

عذابست این جهان بی‌تو مبادا یک زمان بی‌تو

به جان تو که جان بی‌تو شکنجه‌ست و بلا بر ما

خیالت همچو سلطانی شد اندر دل خرامانی

چنانک آید سلیمانی درون مسجد اقصی

هزاران مشعله برشد همه مسجد منور شد

بهشت و حوض کوثر شد پر از رضوان پر از حورا

تعالی الله تعالی الله درون چرخ چندین مه

پر از حورست این خرگه نهان از دیده اعمی

زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق

به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا

زهی عنقای ربانی شهنشه شمس تبریزی

که او شمسیست نی شرقی و نی غربی و نی در جا

 

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 991 تاريخ : پنجشنبه 14 خرداد 1394 ساعت: 15:15

بخش ۲ - در نعت پیغمبر اکرم

نقطه خط اولین پرگار

خاتم آخر آفرینش کار

نوبر باغ هفت چرخ کهن

دره‌التاج عقل و تاج سخن

کیست جز خواجه مؤید رای

احمد مرسل آن رسول خدای

شاه پیغمبران به تیغ و به تاج

تیغ او شرع و تاج او معراج

امی و امهات را مایه

فرش را نور و عرش را سایه

پنج نوبت زن شریعت پاک

چار بالش نه ولایت خاک

همه هستی طفیل و او مقصود

او محمد رسالتش محمود

ز اولین گل که آدمش بفشرد

صافی او بود و دیگران همه درد

و آخرین دور کاسمان راند

خطبه خاتمت هم او خواند

امر و نهیش به راستی موقوف

نهی او منکر امر او معروف

آنکه از فقر فخر داشت نه رنج

چه حدیثیست فقر و چندان گنج؟

وانک ازو سایه گشت روی سپید

چه سخن سایه وانگهی خورشید؟

ملک را قایم الهی بود

قایم انداز پادشاهی بود

هرکه برخاست می‌فکندش پست

وانکه افتاد می‌گرفتش دست

با نکو گوهران نکو می‌کرد

قهر بد گوهران هم او می‌کرد

تیغ از اینسو به قهر خونریزی

رفق از آنسو به مرهم‌آمیزی

مرهمش دل نواز تنگ دلان

آهنش پای‌بند سنگدلان

آنک با او بر اسب زین بستند

بر کمرها دوال کین بستند

اینک امروز بعد چندین سال

همه بر کوس او زنند دوال

گرچه ایزد گزید از دهرش

وین جهان آفرید از بهرش

چشم او را که مهر ما زاغست

روضه گاهی برون ازین باغست

حکم هفصد هزار ساله شمار

تابع حکم او به هفت هزار

حلقه‌داران چرخ کحلی پوش

در ره بندگیش حلقه به گوش

چار یارش گزین به اصل و به فرع

چار دیوار گنج خانه شرع

ز آفرین بود نور بینش او

کافرینها بر آفرینش او

با چنان جان که هر دمش مددیست

از زمین تا به آسمان جسدیست

آن جسد را حیات ازین جانست

همه تختند و او سلیمانست

نفسش بر هوا چو مشک افشاند

رطب‌تر ز نخل خشک افشاند

معجزش خار خشک را رطبست

رطبش خار دشمن این عجبست

کرده ناخن برای انگشتش

سیب مه را دو نیم در مشتش

سیب را گر ز قطع بیم کند

ناخنه روشنان دو نیم کند

آفرین کردش آفریننده

کین گزین بود و او گزیننده

باد بیش از مدار چرخ کبود

بر گزیننده و گزیده درود

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 997 تاريخ : چهارشنبه 13 خرداد 1394 ساعت: 21:35

بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده
 

ای جهان دیده بود خویش از تو

هیچ بودی نبوده پیش از تو

در بدایت بدایت همه چیز

در نهایت نهایت همه چیز

ای برآرنده سپهر بلند

انجم افروز و انجمن پیوند

آفریننده خزاین جود

مبدع و آفریدگار وجود

سازمند از تو گشته کار همه

ای همه و آفریدگار همه

هستی و نیست مثل و مانندت

عاقلان جز چنین ندانندت

روشنی پیش اهل بینائی

نه به صورت به صورت آرائی

به حیاتست زنده موجودات

زنده لیک از وجود تست حیات

ای جهان را ز هیچ سازنده

هم نوا بخش و هم نوازنده

نام تو کابتدای هر نامست

اول آغاز و آخر انجامست

اول الاولین به پیش شمار

و آخرالاخرین به آخر کار

هست بود همه درست به تو

بازگشت همه به تست به تو

بسته بر حضرت تو راه خیال

بر درت نانشسته گرد زوال

تو نزادی و آن دیگر زادند

تو خدائی و آن دیگر بادند

به یک اندیشه راه بنمائی

به یکی نکته کار بگشائی

وانکه نااهل سجده شد سر او

قفل بر قفل بسته شد در او

تو دهی صبح را شب افروزی

روز را مرغ و مرغ را روزی

تو سپردی به آفتاب و به ماه

دو سرا پرده سپید و سیاه

روز و شب سالکان راه تواند

سفته گوشان بارگاه تواند

جز به حکم تو نیک و بد نکنند

هیچ کاری به حکم خود نکنند

تو بر افروختی درون دماغ

خردی تابناکتر ز چراغ

با همه زیرکی که در خردست

بی‌خودست از تو و به جای خودست

چون خرد در ره تو پی گردد

گرد این کار و هم کی گردد

جان که او جوهرست و در تن ماست

کس نداند که جای او به کجاست

تو که جوهر نیی نداری جای

چون رسد در تو وهم شیفته رای

ره نمائی و رهنمایت نه

همه جائی و هیچ جایت نه

ما که جزئی ز سبع گردونیم

با تو بیرون هفت بیرونیم

عقل کلی که از تو یافته راه

هم ز هیبت نکرده در تو نگاه

ای ز روز سپید تا شب داج

به مددهای فیض تو محتاج

حال گردان توئی بهر سانی

نیست کس جز تو حال گردانی

تا نخواهی تو نیک و بد نبود

هستی کس به ذات خود نبود

تو دهی و تو آری از دل سنگ

آتش لعل و لعل آتش رنگ

گیتی و آسمان گیتی گرد

بر در تو زنند بردا برد

هر کسی نقش بند پرده تست

همه هیچند کرده کرده تست

بد و نیک از ستاره چون آید

که خود از نیک و بد زبون آید

گر ستاره سعادتی دادی

کیقباد از منجمی زادی

کیست از مردم ستاره‌شناس

که به گنجینه ره برد به قیاس

تو دهی بی میانجی آنرا گنج

که نداند ستاره هفت از پنج

هر چه هست از دقیقه‌های نجوم

با یکایک نهفته‌های علوم

خواندم و سر هر ورق جستم

چون ترا یافتم ورق شستم

همه را روی در خدا دیدم

در خدا بر همه ترا دیدم

ای به تو زنده هر کجا جانیست

وز تنور تو هر کرا نانیست

بر در خویش سرفرازم کن

وز در خلق بی‌نیازم کن

نان من بی‌میانجی دگران

تو دهی رزق بخش جانوران

چون به عهد جوانی از بر تو

بر در کس نرفتم از در تو

همه را بر درم فرستادی

من نمی‌خواستم تو می‌دادی

چون که بر درگه تو گشتم پیر

ز آنچه ترسیدنیست دستم گیر

چه سخن کاین سخن خطاست همه

تو مرائی جهان مراست همه

من سر گشته را ز کار جهان

تو توانی رهاند باز رهان

در که نالم که دستگیر توئی

در پذیرم که درپذیر توئی

راز پوشنده گرچه هست بسی

بر تو پوشیده نیست راز کسی

غرضی کز تو نیست پنهانی

تو بر آور که هم تو میدانی

از تو نیز ار بدین غرض نرسم

با تو هم بی غرض بود نفسم

غرض آن به که از تو می‌جویم

سخن آن به که با تو می‌گویم

راز گویم به خلق خوار شوم

با تو گویم بزرگوار شوم

ای نظامی پناه‌پرور تو

به در کس مرانش از در تو

سر بلندی ده از خداوندی

همتش را به تاج خرسندی

تا به وقتی که عرض کار بود

گرچه درویش تاجدار بود

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 562 تاريخ : چهارشنبه 13 خرداد 1394 ساعت: 21:34

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

کاهل و ناداشت بدم کام درآورد مرا

طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا

تابش خورشید ازل پرورش جان و جهان

بر صفت گلبشکر پخت و بپرورد مرا

گفتم ای چرخ فلک مرد جفای تو نیم

گفت زبون یافت مگر ای سره این مرد مرا

ای شه شطرنج فلک مات مرا برد تو را

ای ملک آن تخت تو را تخته این نرد مرا

تشنه و مستسقی تو گشته‌ام ای بحر چنانک

بحر محیط ار بخورم باشد درخورد مرا

حسن غریب تو مرا کرد غریب دو جهان

فردی تو چون نکند از همگان فرد مرا

رفتم هنگام خزان سوی رزان دست گزان

نوحه گر هجر تو شد هر ورق زرد مرا

فتنه عشاق کند آن رخ چون روز تو را

شهره آفاق کند این دل شب گرد مرا

راست چو شقه علمت رقص کنانم ز هوا

بال مرا بازگشا خوش خوش و منورد مرا

صبح دم سرد زند از پی خورشید زند

از پی خورشید تو است این نفس سرد مرا

جزو ز جزوی چو برید از تن تو درد کند

جزو من از کل ببرد چون نبود درد مرا

بنده آنم که مرا بی‌گنه آزرده کند

چون صفتی دارد از آن مه که بیازرد مرا

هر کسکی را هوسی قسم قضا و قدر است

عشق وی آورد قضا هدیه ره آورد مرا

اسب سخن بیش مران در ره جان گرد مکن

گر چه که خود سرمه جان آمد آن گرد مرا

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 484 تاريخ : چهارشنبه 13 خرداد 1394 ساعت: 20:52

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

غزل شمارهٔ ۴۲

 
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات
 

کار تو داری صنما قدر تو باری صنما

ما همه پابسته تو شیر شکاری صنما

دلبر بی‌کینه ما شمع دل سینه ما

در دو جهان در دو سرا کار تو داری صنما

ذره به ذره بر تو سجده کنان بر در تو

چاکر و یاری گر تو آه چه یاری صنما

هر نفسی تشنه ترم بسته جوع البقرم

گفت که دریا بخوری گفتم کری صنما

هر کی ز تو نیست جدا هیچ نمیرد به خدا

آنگه اگر مرگ بود پیش تو باری صنما

نیست مرا کار و دکان هستم بی‌کار جهان

زان که ندانم جز تو کارگزاری صنما

خواه شب و خواه سحر نیستم از هر دو خبر

کیست خبر چیست خبر روزشماری صنما

روز مرا دیدن تو شب غم ببریدن تو

از تو شبم روز شود همچو نهاری صنما

باغ پر از نعمت من گلبن بازینت من

هیچ ندید و نبود چون تو بهاری صنما

جسم مرا خاک کنی خاک مرا پاک کنی

باز مرا نقش کنی ماه عذاری صنما

فلسفیک کور شود نور از او دور شود

زو ندمد سنبل دین چونک نکاری صنما

فلسفی این هستی من عارف تو مستی من

خوبی این زشتی آن هم تو نگاری صنما

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 575 تاريخ : چهارشنبه 13 خرداد 1394 ساعت: 20:51

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

غزل شمارهٔ ۳۳

 
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات
 

می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا

گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا

پیش آر نوشانوش را از بیخ برکن هوش را

آن عیش بی‌روپوش را از بند هستی برگشا

در مجلس ما سرخوش آ برقع ز چهره برگشا

زان سان که اول آمدی ای یفعل الله ما یشا

دیوانگان جسته بین از بند هستی رسته بین

در بی‌دلی دل بسته بین کاین دل بود دام بلا

زوتر بیا هین دیر شد دل زین ولایت سیر شد

مستش کن و بازش رهان زین گفتن زوتر بیا

بگشا ز دستم این رسن بربند پای بوالحسن

پر ده قدح را تا که من سر را بنشناسم ز پا

بی ذوق آن جانی که او در ماجرا و گفت و گو

هر لحظه گرمی می‌کند با بوالعلی و بوالعلا

نانم مده آبم مده آسایش و خوابم مده

ای تشنگی عشق تو صد همچو ما را خونبها

امروز مهمان توام مست و پریشان توام

پر شد همه شهر این خبر کامروز عیش است الصلا

هر کو بجز حق مشتری جوید نباشد جز خری

در سبزه این گولخن همچون خران جوید چرا

می‌دان که سبزه گولخن گنده کند ریش و دهن

زیرا ز خضرای دمن فرمود دوری مصطفی

دورم ز خضرای دمن دورم ز حورای چمن

دورم ز کبر و ما و من مست شراب کبریا

از دل خیال دلبری برکرد ناگاهان سری

ماننده ماه از افق ماننده گل از گیا

جمله خیالات جهان پیش خیال او دوان

مانند آهن پاره‌ها در جذبه آهن ربا

بد لعل‌ها پیشش حجر شیران به پیشش گورخر

شمشیرها پیشش سپر خورشید پیشش ذره‌ها

عالم چو کوه طور شد هر ذره‌اش پرنور شد

مانند موسی روح هم افتاد بی‌هوش از لقا

هر هستییی در وصل خود در وصل اصل اصل خود

خنبک زنان بر نیستی دستک زنان اندر نما

سرسبز و خوش هر تره‌ای نعره زنان هر ذره‌ای

کالصبر مفتاح الفرج و الشکر مفتاح الرضا

گل کرد بلبل را ندا کای صد چو من پیشت فدا

حارس بدی سلطان شدی تا کی زنی طال بقا

ذرات محتاجان شده اندر دعا نالان شده

برقی بر ایشان برزده مانده ز حیرت از دعا

السلم منهاج الطلب الحلم معراج الطرب

و النار صراف الذهب و النور صراف الولا

العشق مصباح العشا و الهجر طباخ الحشا

و الوصل تریاق الغشا یا من علی قلبی مشا

الشمس من افراسنا و البدر من حراسنا

و العشق من جلاسنا من یدر ما فی راسنا

یا سایلی عن حبه اکرم به انعم به

کل المنی فی جنبه عند التجلی کالهبا

یا سایلی عن قصتی العشق قسمی حصتی

و السکر افنی غصتی یا حبذا لی حبذا

الفتح من تفاحکم و الحشر من اصباحکم

القلب من ارواحکم فی الدور تمثال الرحا

اریاحکم تجلی البصر یعقوبکم یلقی النظر

یا یوسفینا فی البشر جودوا بما الله اشتری

الشمس خرت و القمر نسکا مع الاحدی عشر

قدامکم فی یقظه قدام یوسف فی الکری

اصل العطایا دخلنا ذخر البرایا نخلنا

یا من لحب او نوی یشکوا مخالیب النوی

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 544 تاريخ : چهارشنبه 13 خرداد 1394 ساعت: 20:09

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲

غزل شمارهٔ ۳۲

 
مولوی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات
 

دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی

در خواب غفلت بی‌خبر زو بوالعلی و بوالعلا

زان می که در سر داشتم من ساغری برداشتم

در پیش او می‌داشتم گفتم که ای شاه الصلا

گفتا چیست این ای فلان گفتم که خون عاشقان

جوشیده و صافی چو جان بر آتش عشق و ولا

گفتا چو تو نوشیده‌ای در دیگ جان جوشیده‌ای

از جان و دل نوشش کنم ای باغ اسرار خدا

آن دلبر سرمست من بستد قدح از دست من

اندرکشیدش همچو جان کان بود جان را جان فزا

از جان گذشته صد درج هم در طرب هم در فرج

می‌کرد اشارت آسمان کای چشم بد دور از شما

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 559 تاريخ : چهارشنبه 13 خرداد 1394 ساعت: 20:07

دانلود آهنگ جدید حسن شماعی زاده به نام بنفشه با لینک مستقیم + متن آهنگ

دانلود آهنگ جدید حسن شماعی زاده به نام بنفشه با لینک مستقیم + متن آهنگ

ترانه : محمد فرید ناصری , موزیک : حسن شماعی زاده , تنظیم : اشکان سورانی

| دانلود با دو کیفیت 320 و 128 |

دانلود آهنگ جدید حسن شماعی زاده به نام بنفشه

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 557 تاريخ : چهارشنبه 13 خرداد 1394 ساعت: 18:21

دانلود آهنگ جدید احمد سعیدی به نام هنوزم عاشقم با لینک مستقیم + متن آهنگ

دانلود آهنگ جدید احمد سعیدی به نام هنوزم عاشقم با لینک مستقیم + متن آهنگ

| دانلود با دو کیفیت 320 و 128 |

 

دانلود آهنگ جدید احمد سعیدی به نام هنوزم عاشقم

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 681 تاريخ : چهارشنبه 13 خرداد 1394 ساعت: 18:20

دانلود آهنگ جدید عماد به نام حرفای بد با لینک مستقیم+ متن آهنگ

دانلود آهنگ جدید عماد به نام حرفای بد با لینک مستقیم+ متن آهنگ

ترانه : سعید سمانی , موزیک : شاهین متولی , تنظیم‌ : شاهین متولی

| دانلود با دو کیفیت 320 و 128 |

 

دانلود آهنگ جدید عماد به نام حرفای بد

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 636 تاريخ : سه شنبه 12 خرداد 1394 ساعت: 16:14

دانلود آهنگ جدید محسن چاووشی به نام بیقرار

دانلود آهنگ جدید محسن چاووشی به نام بیقرار

| دانلود با دو کیفیت 320 و 128 |

دانلود آهنگ جدید محسن چاووشی به نام بیقرار

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 718 تاريخ : سه شنبه 12 خرداد 1394 ساعت: 16:12

مولوی -غزل شمارهٔ ۵۲۷

گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند

وین عالم بی‌اصل را چون ذره‌ها برهم زند

عالم همه دریا شود دریا ز هیبت لا شود

آدم نماند و آدمی گر خویش با آدم زند

دودی برآید از فلک نی خلق ماند نی ملک

زان دود ناگه آتشی بر گنبد اعظم زند

بشکافد آن دم آسمان نی کون ماند نی مکان

شوری درافتد در جهان، وین سور بر ماتم زند

گه آب را آتش برد گه آب آتش را خورد

گه موج دریای عدم بر اشهب و ادهم زند

خورشید افتد در کمی از نور جان آدمی

کم پرس از نامحرمان آن جا که محرم کم زند

مریخ بگذارد نری دفتر بسوزد مشتری

مه را نماند، مِهتری، شادّیِ او بر غم زند

افتد عطارد در وحل آتش درافتد در زحل

زهره نماند زهره را تا پرده خرم زند

نی قوس ماند نی قزح نی باده ماند نی قدح

نی عیش ماند نی فرح نی زخم بر مرهم زند

نی آب نقاشی کند نی باد فراشی کند

نی باغ خوش باشی کند نی ابر نیسان نم زند

نی درد ماند نی دوا نی خصم ماند نی گوا

نی نای ماند نی نوا نی چنگ زیر و بم زند

اسباب در باقی شود ساقی به خود ساقی شود

جان ربی الاعلی گود دل ربی الاعلم زند

برجه که نقاش ازل بار دوم شد در عمل

تا نقش‌های بی‌بدل بر کسوه معلم زند

حق آتشی افروخته تا هر چه ناحق سوخته

آتش بسوزد قلب را بر قلب آن عالم زند

خورشید حق دل شرق او شرقی که هر دم برق او

بر پوره ادهم جهد بر عیسی مریم زند

هفت سین...
ما را در سایت هفت سین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سجاد بازدید : 632 تاريخ : سه شنبه 12 خرداد 1394 ساعت: 16:02

خبرنامه

عضویت

نام کاربري :
رمز عبور :